پسرم علیرضا پسرم علیرضا، تا این لحظه: 14 سال و 6 ماه و 22 روز سن داره

میوه ی زندگی

سال90

بابایی حسن تقریبا هر روز به دیدن شما می آید و تمام بد خلقی ها و غرهای علیرضا را به جون میخرد واقعا عاشق علیرضا است .خداسالم و زنده نگه شان دارد. شعرهای لی لی حوضک، گنجشکک اشی مشی، صد دانه یاقوت ،یک توپ دارم قلقلی را بابایی بهش یاد داده و برایمان میخواند صدایش را ضبط کردم و روی موبایلم گذاشتم. خیلی کم دل است و بدتر ازم غصه خور.؟؟؟؟؟؟؟؟ اصلا طاقت اشکهای من را ندارد تا من گریه میکنم میدود برایم دستمال می آورد به من می گوید: غصه نخور من پیشت هستم. در کارهای خانه به من کمک میکند البته همراه با خراب کاری و سخنرانی. هنوز از حمام رفتن میترسد و در حمام گریه میکند. بازی بعد از حمام   ...
27 دی 1392

عکسهای زیبا

  اتاق علیرضا موش شدن پسرم هنر دایی حسن علیرضای شجاع لحظاتی تنها با شکلاتها هنر دایی ابوالفضل   نگاه قشنگ پسری بستنی خور مامان خودت توی تراس رفتی و صدایت هم در نمیاید  در حال فوضولی پسر خوش تیپ در حال پرواز نگاه عاقلانه اولین حمام بی گریه حمام خوابیدن فرشته شیطون مرد کوچک پسر کابویی پسر فوتبالی دندانهایت من و کشته آقا میشه شماره بدین؟ بستنی خور حرفه ای ...
21 دی 1392

هفت ماهگی پسر

کاملا غلت میزنی ومیتوانی بنشینی و تعادل خودت را در نشستن حفظ نمایی.داد زدن را یاد گرفتی و عاشق گوشی تلفن هستی.وقتی توب میبینی با دست به آن ضربه میزنی.به غذای سفره علاقه داری اما من به شما سرلاک و حریره بادام میدهم .مای بیبی شما یک سایز بزرگتر شده است.   شبها  بابا حامد بیچاره باید با کریر شما را تکان دهد تا خوابت ببرد به قول بابا حامد 8 کیلو پسر طلا+9 کیلو کریر=17 کیلو مچ باب حامد بسیار درد میکند ولی چاره ای ندارد. پارک جمشیدیه تهران ...
21 دی 1392

10 ماهگی

تک دندان علیرضا جان پیداست و با آن مماغ مامان را گازی میگیری.مثل فرفره بول میرود و به مبل و میز و دیوار و آینه و هر آنچه دستتت میرسد می ایستی. تا قبل از در آوردن اولین دندان همیشه لبهای قشنگت این شکلی بود.   منتظری تلفن زنگ بزند و بروی به طرفش و گوشی را برداری و قطع کنی.     در یک حرکت غافلگیرانه خودت را در آئینه دیدی و بوسیدی.. دست دستی با احساس میکنی.   از اجاق گاز خوشت می آید آشپز کوچولوی مامان. یک جارو برقی تمام عیار هستی و هیچ چیز از چشمانش پنهان نمی ماند. موقع عصبانیت موهایت را میکنی و موقع ورزش دادنت قهقه میزنی.     یکسره به کلید تلویزیون و دی وی دی ور...
21 دی 1392

زمستان 89

در اولین سال تولد شما برف قشنگی آمد . شما اولش خیلی از برف ترسیدی ولی بعد عاشق آن شدی و میخواستی مدام ببرمت بیرون برف بازی کنی اما نمیشد میترسیدم مریض شویی کوجولوی مامان.           ...
21 دی 1392

پنج ماهگی پسر طلا

مامان و بابا را کامل میشناسی و با دیگران غریبی میکنی. وقتی بابا حامد از کار برمیگردد و در را باز میکند خنده زیبایی بهش میکنی. توی روروئک مینشینی و عقب عقب میروی.   لبهای قشنگت منو کشته     دوست داری هرچی من درست میکنم مزه کنی. غلت میزنی و به پهلو میخوابی.   ...
15 دی 1392